ای
اعداد قابل شمارش_
برای سوانح جادهای…
ای سربازان قانونی_
برای سیاتمداران کهنهکار…
ای فیلم نامههایی در حال زندگی_
برای کارگردانهای صاحب سبک…
هــــــــــــیییییی
برای خدا چه؟!
من
تا دلم میخواست ایمانم قابل پوشیدن بود / هرروزه_
شلوارهایی با رستگاری دلبخواهی
گاهی دمپا گـُشاد…
گاهی بالای زانو…
با یقههای جورواجوری دعا کنم
به امید وحدت چند قطره باران دست هایم را گره بزنم_
جای قنوت…
حتی بتوانم خلوصم را درون رودخانهای سیلابی شیرجه بزنم_
جای رکوع…
تو
از بس راکدی
فاسد شد این زندگی…
این زنندگی…
هـــووووووو
ای اسباب بازیهای ساخته شده
اختیارَت_
دروازه های از قبل وا شده…
سرنوشتَت_
هزارتوی به اشکال مختلفی بازی شده…
ای جونده
ای کافر جسمانی…
ارواح تا ابد بـَـنــدِه
هـــــــیییییی
معدودی
محدود به همین هزارگان تاریخی
تا رُخ به رُخ با مرگ
حقیقت این تنفس_ روشنم بشود شب سیاهی که خدایم بود_مادر چند فرزند زندگییست؟!
دیدگاهتان را بنویسید