تا حقیقت یعنی
دیدنیها نور
با چشمهای مسلح در اتفاق توـَم…
تو در طیفهای زیاد قابل خوانشی…/ با کنایههای گیجی سر و کله میزنی…
تابیدی که_
به سایهها شَک بُردم…
میگویند “هرجا تو کَم میشوی” ـَند
با فرض “تو را همه چیز” / “تو را همه جا”…
جور در نمیآید به این طفلکیها قبل از بازتعریف “گناه” محبت نکنیم…
چه “مهربانم و بخشنده”
دلیل خوبی نیست…
چه ” علاقه”
اجبار کاذبیست
هــــــــــــــــــییییی
از این راه دور
چه خیالی…
چه خیالی…
چه خیالی…
تا تنها_
خیالت می کنم
تنها خیالت میکنم
In
دیدگاهتان را بنویسید