روبرویم بنشین

روبرویم بنشین
می‌خواهم تو را بنویسم
و این “تو”_ می‌تواند خنده‌ات باشد
می‌تواند…
صدای انعکاس نگاهی باشد از پشت شیشه‌های پنجره
انگار…
در بعداز‌ظهرترین جمعه‌ی ماجرا
به تماشای رقص گلدان خردسالی نشسته باشی
با آن…
ساق‌های نیمه لُخت…
غنچه‌های در حال بلوغ…
خیال کند عاشقش باشم…
یا
سرگرم تشبیه گیلاس‌های باغچه
به ابر‌های صورتی
حالا که باد زیر گوش قاصدک
از سرزمین دوری گفته_
پشت غروب‌های محال
آنجا که همیشه خدایش می‌وزد…
ابدی نیست سرنوشت کُنج
و گوشه‌های تنهایی_
آغوش مهربانی دارند…
و این “باد”_ می‌تواند خنده‌ات باشد
همممممممممم

روبرویم بنشین
میخواهم تو را بنویسم
و این “تو”_ می‌تواند خنده‌ات باشد
می‌تواند…
آرامشِ آن ماهیِ قرمزِ غیر‌قابل فراموشی
در حال بلعیدن جرعه‌های تنفس
غوط‌ ور درون تُنگی از اتاق که از تمام دنیا فهمیده
و این “زلال زندگی بخش”_ می‌تواند خنده‌ات باشد
شاید شبیه احتیاج گلدان به حقیقت نور
قاصدک‌های دلتنگی به دست باد
یا ماهیِ قرمزم
به اکسیژن‌های مخفی شده در لقمه‌های آب…
هـــــــــــــــــــــییییی

روبرویم بنشین… تا می‌خواست من_
تو را بنویسم
این “من”_ می‌تواند خنده‌ات باشد

آوریل 18, 2014
خوانشی از یک دوست (https://goo.gl/h36KRK)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *