باز
فصل کاسبان کلمه شد که
دستفروشان مناظر رویایی بساط کنند با ندای
“ آی بیوه زنان بدخواب…
آی کودکان بیجنب و جوش…
دخترکان بیحس زنانگی…
مردان ماسیده روی خیابانهای شهر…
برای شما اکسیری از
صفحات جادویی آوردم
خوشبختی قابلحمل /
آرامش بیپایانی روی تاقچه /
عشق را_
در قطع جیبی بخر “
هــــــــــــــیییی
تا باز
موسم خوانندگان گرسنه
علف
هر رنگی که باشد
به شکل جمعیتهای قابل چرا
مزّههای “تست” شده
تا مثلا بازار عرضه وُ تقاضای “اندیشه” راکد نباشد
هووووووو
چه دشتهای “عامه پسندی”
از دلایل خودم برای انتشار؟
بگویم
ما برای فحاشی
زیادی با ادب بودیم
دهانمان را تربیت کردیم وحشی نباشد
کلماتمان را به صورت “استاندارد”ـی_ بارور
باورمان هنوز
“مخاطب خر است”
خواننده_ هر گوش درازی که باشد
نمیداند
باید برای چریدن دشتهای دورتری_ دوید
میداند
نباید به کیفیتهایی از زندگی سرگرم شد که
فراموشش شده خاصیت ذهن /
دیوانگی غیرقابل اهلی شدنی که در شعر نفس میکشد /
امراض مُسری حرف
اگر بگذاریم افسار زبان برای درّیدن_
باز باشد
هـــــــــــــیییی
{ دونده بودی یا شاید هم / چرندهای هنوز؟ }
دیدگاهتان را بنویسید