همیشه روز بازی “من” وُ “خودم” استادیوم پُر از آهن بود
نفسهایی که دم و باز دمشان را کیپ هم نشسته
و چشمهایی که بی تقاطع پلک / هورا میکشیدند
“من” از دهن کسی عطسه شدم که سر”ما” نخورده بود
چایی شیرین هم زیاد دوست نداشت!
فقط برای تفریح دم نکشیدههای خودش را استکان میکرد
(برای غلظتش ببخشید… باید بدهم خطای دیدم را تابگیری کنند)
هـــــممم
امروز صبح از کنار روزنامهای رد شدم که
در تیراژ بالا آدم میفروخت
سرِ راه درخت بیبرگی را گرفته بودند و آفتابهای از ترس_
دماغش را بُرید
و با هیکل گِل مالی شده دهن مردم را میشُست!!!
من اصلا اخم نکردم
کفشهایم را تا تَه سر کشیدم و یک نیمکت خالی را پیادهروی
کمی خستگیام را دویدم و از اولش
راحت شدم
ولی…
هنوز هم رادیو پخش زنده دارد
“من”از “خودم” عقبم / دارم بیخودی وقتهای تلف شده را دست و پا میزنم
سوتی مرا صدا میزند که داور نیست
و یک اتفاق ساده را به خودم / پنالتی دادم!
کَی و کجابش مهم نیست
بالاخره کسی باید از این آب گلالود خطا بگیرد
پــــووووففف
انگار کسی توی سرم / گل زد!
ولی من اصلا اخم نکردم
میدانم همیشه نگاهم را چطور جلو بکشم که دماغهایشان وسط آفساید / گیر کند
و “ما” امشب
مثل همیشه کباب دماغ داریم
اممم…
تا یادم نرفته کانال را عوض کنم
مجری بدون هشداری برای قلبهای الکتریکی گفت:
“در همین حوالی پیچی در امتداد چهار راه گُم شد وُ حبهای قند خودش را خیس کرد”
منِ سوار بی عاطفگی / رسیدنم به سرانجام / شروعی شد برای دوباره “چه کنم!!!” وُ_
بی هیچ حرارت خارجی سر رفتم!
سرم به تفالههای خودم گرم بود…
ساعت صافی هی مرا دیپورت میکرد…
دیروز را لیسانس میگرفتم وُ امروز را / فوقش ممنوع الخروج نمیشدم
هــــــــــــــــــییی
چه ما جرای جر و بحث خیزی!!!
همۀ تماشاچیها سرشان به گرده پاشیهای من سرگرم بود ولی_
تو شنیدنم را بلند نمیشدی!
سه به یکهایم… شد چار به دو…
باور کن این نتیجه برندهاش را فقط تحمل میکند
تا وقتی من نقطه بگذارم
بگویم
“تمام”.
ژوئیه 18, 2012
دیدگاهتان را بنویسید