پس از واژههای یک ساله
ناخواناترم…
خیالم
پُرخوری نگاه شما
نَم کشیده
رو دِل میکنم…
کو دل؟!!
تمامش سری دارم ساده…
راهی صاف…
یک فصل سیبهای گندیده…
سلیقههای سخیف…
نمیخواستم علفخوار باشم
خام لقمههای سهلانگاری دیگران
من خودم اهل سَنتزم
فوتون به فوتون خورشید هوا میکنم
که شب قابل تحملتر وُ سکوتهای مردم دل بخواهیتر
هــــــــــــیییی
پس از واژههای یک ساله
ناخواناترم…
قرار بود نه سرگرم کسی باشم / نه سرگرمی…
سیب زمینی نچینم
اگر بارانی رُخ داد_ چتری نباشم
قرار بود هرکجای خواستنم_ به حوض
به حوضهی آب ریز چشمهای دنیا…
به دریاچه…
دریا…
دسته دسته گُل بدهم
حتی به محض دیدن سُرسُره / سُر بخورم
قرارم بود هر روز خودم را به خواب بزنم تا سادهتر بمیرم
امید را به دیوار بکوبم_ تا زودتر…
هـــــــــــــییی
بودن بَد اَست
نبودن بَدتر
(یک عمر پیرتر از این سکوت های بلند)
دسامبر 30, 2012
دیدگاهتان را بنویسید