از علاقهـَم به باد
تنها فوتهایی مانده
که خرج شمعهای سالگرد جداییمان میکنم /
سالها از قول و قرار عاشقانهـَم با نسیم, میگذرد
در اجتماع اجناس مخالف
و تولید انبوه عشق بر اساس نظریه برخورد تصادفی
ما, احتمال آماری هم شدیم /
البته که نشستنهای گاه و بیگاه من پای پنجره وُ_
پرسههای بیپُرس و جوی او_, همه چیز را فراهم کرد
پردهی نازک توری
که برای نوازش صورتم واسطه کرد وُ البته خنکایی که, سرانگشتانش داشت…
همممممم
گفتم “او”
منظورم همان “من” است
که لای بهار… / تابستان… / پاییز… / زمستان…
و بازهم زمستان باهم بودنمان, جا گذاشتم!
این که میبینی بقایای سوختهی یک درخت ناطق است
که آخرین نفسهایش را به شکل دود, در اعماق معشوقهـَش خفه میشود
هــــــــــــــــییییی
چه رمان ناشیانهـی, نه؟!
نباش از این بادهای رهگذر…
نباش از این نسیمها…
ما, احتمال آماری هم شدیم
In
دیدگاهتان را بنویسید