از آن گاوهایی…
که تنها دلیل بودنم, شُر شُر_
دوشیدنم تا هر زمانی که شیرده بودم /
شعار ما ساکنان طویلههای میلیونی ” دادنتان, عین شجاعت شماست” /
شب وُ روز, نزولِ منظم ِوعدههایِ هدایتی را شکر میگفتیم که_
زنده به همین وحیهاییم… /
کفر؟!
تاوانش, ذبح
هر راس مبتلا به شکّی را
باید در انفرادی محتمل به سوزاندن_, انداخت این حرام لقمههای بیایمان را /
حقّشان است
برای روزیِ بسته بندی شده…
برای سقفهای بیچکّه…
برای جفتگیریهای آزادانه…
واجب نیست شُکر؟
هــــــــيیییییی
من داوطلبانه شعر را به شکل خوانشهای مغذی, شیر میدادم…
شعورم را بسته بودم به یک طویله
به هر آخوری که میخواستند_, با تمام شهوت گرسنگی, سیر میدادم…
بینندگانم, از آن خوش اشتهایان اورگانیکخور_, که به مقدار لبنیات زندگی اهمیت میدادند…
از آن کارخانههای باهوشی که باران را جمع میکردند وُ_, با قطرهچکان به خورد جمعیت میدادند…
من از نسل اصلاح ژنی شدههای هُلشتاینـَم
از آن خوش هیکلهای پُر شیری که مقرون به صرفه میدادم…
هــمممممم
حالا تو
اعتراف میکنی؟
یا بگویم که پستانهایت دهنیـیست!!…
به دست تمام مردمان شهر
خوابهایت لِه کردنیـیست!!…
سبز متمایل به آزادی بود چشمهایت, ولی
تا کسی سوال میکند, اصرار میکنی که لجنیـیست!!…
بیشتر مغالطه کن…
بسُرا…
این چه دهنیـیست!!!
دیدگاهتان را بنویسید