پیچ را
اگر از جاده بگیریم
خوشمزه نیست اختیار گاز زدن
برای ترمز کردن_
دلیل برجستهـی میان دو طاق سینهـَش
باید باشد
درّههایی برای سُر خوردن…
قلّههایی برای بالا رفتن…
به دلیل همین محاسبات ریاضت کشیده
تابع “علاقه” را
همیشه سینوس وار_
کشیدهـم از شب که میگویم
هـــــــــــــــــییییی
انعکاس روی ماهش به آینه موّاج حوض که میکشید
شستن ظرفهای شام را به اندازهـی کِــــــــششش میدادم که
مادرم شک نکند
کاسهـی از صداقت حوض پُر میکردم وُ_
یواشکی میگذاشتم پشت پنجره
تا صبح
من بودم و… بیخوابی و… گلدان روی تاقچه….
تا سرانجامی که از ترس چشمو همچشمیهای خورشید
پشت افقهای دور قایم میشد
همممممممممم
نمیدانم در کدامین شب اتفاق افتاد
که ناگهان سرم گیچ رفت…
حالم از تمام بوهای باغچه بهم خورد…
چیزی از پشت پلکها / به تمام “دیدنم” لگد میزد…
یا شاید
خواب بودم؟
دیدگاهتان را بنویسید