به مادر بودن شیرین است

یادم
به فراموشی دستان از آستین گذشته_
رسیدی به یقه_
هرچند بار که دلت خواست دکمه‌ها_
باز کردی گره این گناه را از گردنم

هممممم
چه مزه‌های شیرینی بودیم
با همین شیرین عقلی… دلمان به حد دیوانگی رسید
که مجهولات ریاضیات را همه
یقین‌های قابل باوری می‌دیدم
در استنتاج زاییدن کودک خردسال “زبان”
در سعی تلفظ هجایی تازه
دست و پا درآورد…
دندان رویید…
“خدا” که یادت هست؟
چه تیز بود وُ فرو رفتنی!!!
ولی
به مادر بودن شیرین است
این زخم‌ها
دیده نمی‌شود
در تصور چشمانت…
چشمانش…

{زاییدی؟}

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *