از خواص شیمیایی بارانهای اسیدی, همین را یادم هست
که خستگی عضلات “رویا” را
در دویدن “خاطرات” فراموش شده, تسکین میدهد
…و خارش موضعی لمسهای کهنه را میشوید
حتی به گفتهی بعضی کیمیاگران عهد عتیق, مصرف چند جرعهی به زمین نرسیدهـش, تمام رسوبهای “محبت” را از دهلیزهای قلب، به سرانجام “دفع” میکشاند
هــــــــــمممم
صبح تا شب آینه را دستمال کشیدن, فایدهای نداشت
کارم به مصرف دارویی قویترین شویندههای بازار رسیده
تا آنجاکه, دفتر و مداد بدست… در حال تماشای آگهیهای بازرگانی برای خودم نسخهی تازه میپیچم
یا با هر تکان دلتنگی در دلم, ویار جوهرنمک میکنم
به توصیه روانپزشکم مجبور به راه رفتن شدم
قدم زدن در پیادهروهای شلوغ، یا شروع یک صحبت معمولی با هر رهگذر که از کنارم به طور تصادفی رد میشود
مثلا: “حالتون چطوره؟
“عجب هوایی شده امروز!!”
“اگه مایل باشی, میتونیم ناهارو با هم بخوریم”
فایدهای نداشت!, “صبح بخیر” گفتن به مردمانی با دهنهای باز از خمیازه
فایدهای نداشت!, تلاش برای صدا زدن “اکسیژن”، لابلای فریاد گوشخراش این همه اگزوز
فایدهای نداشت!, اثبات دارایی چشمانت به معشوقههایی که در جیبهایت دنبال محبت بودند
فایدهای نداشت!
شب به شب, به خانه نرسیده, خودم را روی پلهها بالا میآوردم
و تا صبح زیر دوش آبداغ، عین گربهی زیر باران زمستان مانده, از سرما میلرزیدم
هـــــــــــــیییی
خستهام
مثل پلانگتون بیخبر از دنیای فراتر از مقیاس میکروسکوپی, نمیدانم چند دقیقه پیش, ماده وال تازه مادر شدهای مرا بلعیده
یا هنوز در میان کیهان بیانتهای قطرههای آب, غوطهورم؟
…خواب …خواب …
این هوای وهمآلود, خواب در چشمان بازم دمیده
دیدگاهتان را بنویسید