از ملخهای یتیم گلهای ندارم
من هم مثل تمام بشریت..
بعد تجاوز آخرین جنگ جهانی به جغرافیای خوابهایم..
آنچنان گرسنهی لقمههای آسودگی بودم که_
ادامه تاریخ را در سایهسار بیهودگی..
از مصرفگرایی تمام حواسم افسار باز کرده و_
ارضای تمام هوسهایم در دریچهی زندگیبخش زندگی را مرتکب شدم…
البته که ارتکاب من ریشه در کودکی..
و تجاوز نوبتی پیامبران مبعوثی به معصومیت اخلاقیاتم داشت..
و تشرهای خداوند برای چیدن کلمات ممنوعه را حرف زدم..
شعر نوشتم..
و کفر را روی تن تمام پیامبرانش تتو کردم…
ولی
هیچ شاعری نمیداند اگر “خداوند” از همبستری “تنهایی” و “خیال” متولد نمیشد_
“پرستش” در شکم کدام قرن از دنیا میرفت..
یا در کدام بازی تاریخ میتوانستیم از نوشیدن خونهای همدیگر لذت ببریم..
یا شاید خاصیت ترکیب اکسیژن و هیدروژنهاست که در هر سیارهای_
به عاقبت خرافات اسیدی تبدیل میشوند؟
هــــــــیییی
یادم باشد از اولین آدم فضایی بپرسم…
دیدگاهتان را بنویسید