هر روز
با عقاید وسواسی
خودم را تعمید میدهم…
دستهایم را رنده میکنم…
صورتم را کیسه میکشم…
کثافتهای نشسته روی تنم را آب
به گردن میگیرد
خودم را به غنچههای بیگناه آغشته…
و سرانجام_
بوی فرشتههای معصوم میدهم؟
نــــه!!!
هوای شهر قابل تصفیه نیست
لولههای فاضلاب مسیحهای اجتماع گرسنه…
باکتریهای غیرهوازی پیامبران بی شریعت…
واکسن شعورت / معجون ویروسهای بی شعوری…
شرم / کاتالیزوری گم شده از واکنش شجاعت…
حس شباهت میکنی؟
هـــــــــــــــــــــییییی
من مرگهای زیادی دیدم
میتوانم به سادگی بگویم_
با داشتن چه آرزویی پژمرده میشوند…
خوابیدن با کدام نوع شبهای ولگرد عواقب مقاربتی دارد…
چه رنگهایی شادند…
کدامشان برای چیده شدن_ لحظه شماری میکنند…
گلها را میگویم
زندههای چند روزه…
معشوقههای ابدی…
بــــــاد
تمام خاطرات خشکیده را با خودش میبرد
خــــــاک
رویاهای پوسیده را قورت میدهد
هنوز
برای سبز شدن عجله میکنی؟
هـــــــــــــــــــــییییی
روییدن
التماس است
دیدگاهتان را بنویسید