به موازاتم بینهایت وُ اندی جهان راه میروند
پا به پای هر لحظهـم هَی تطبیق میخورند و سیر نمیمانند
صبورم ولی
سال به سال دوباره متولد نمیشوم و از آخرین طلوعم یک روز میگذرد
باور کن در هوای قدم زدنِ مورچهها, همیشه احتمال لگد شدن هست, پس_
سَر به هوا راه میروند؟!
نه!
“هواشناسی سرنوشت” لازم نیست
محاسباتش فراتر از سواد ریاضی ماست
و بیپا پیش گذاشتن / ما صیغهی همیشگی سَرِ سرنوشتیم
هـــــــــــــییی
کالم / ولی به منطق افتادن رسیدهـم
جدا از رسوم رسیدگیِ اعتقاد به خورشید تا حد زَردش
همممم
زرتشت برای آفتابرگردانها پیامبر خوبیـیست
من ولی کمی شبیه مسیح_, اهل تصعیدم
گمانم ابرها را به موازات هم باد میبرد
جایی که سازش با دمای هوا
گاهی بارش تگرگ… / گاهی برف… / به باران منتهی میشود
هَی همینها دوباره…
بینهایت میشوم وُ در چرخش
موازی با تمام خودم و به دور هیچکس
نپرس به سَر قطرهها چه میآید
هـــیــــــچ
هیــــ ـ ـ ـ ـچ نمیدانم
نوامبر 4, 2012
دیدگاهتان را بنویسید