تا وعدههایش بیانتهاست
از “درصد تحقق” نمیشود با خدا حرف زد!
آنجا که در گوش یتیمان فتح ستادهای انتخاباتیـَش, تخم افتخار کاشتیم…
یا به تمام دیپورت شدگان ملکوتش, قول شرف دادیم…
تا کسی از فاصلهی طبقاتی روزیـَش دلگیر میشد_
با پخش مستقیم از جعبهی جادوی آسمان, به دستهایمان زُل میزد وُ_
“مرگ” را زیرنویس عدالت اجتماعیـَش میکرد…
بعد این همه قرن دموکراسی
روی کدام دولت کیهانیـَش, حساب باز کنیم؟
چند بار همین من
به امید هوایی تازه
پای پنجره حاضر شدم!
جز آلودگی هوای رستگاری, چه نسیبمان شد؟؟!
کسی پای تمام شمشادهای حیاط, حقارت پاشید…
باغچه فاسد شد…
حتی توی حوض, قُلاب ماهیگیری انداختند…
هـــــــــــــــیییییییی
ما را که میبینی هنوز بیداریم
از اثرات جانبی شبهاییـیست که ظلمت_, تا مغز استخوان خوابهای آدم رسوخ میکند…
انگار به جرم “زندگی”
در اتاق بازجویی روزمرگی
از هتک حرمت تمام سوراخهای تنهاییـَت, بهرهبرداری کنند…
به آزادی طلبیِ “شَک” هایت, قلّاده ببندند…
مجبورت کنند به همبستری تمام یونهای باردار, اعتراف کنی…
میپرسی “گناهکارم؟”
البته!!!
جای تعجب دارد اگر دماغی شهوت زده, با تمام گلهای بهار نزدیکی کند؟!!
هزاران سال دستهای مهربان اعتقادی را مجسّم کردیم وُ_
تبر نوازش نشده ـی برای عروجـَش, احساس گیجی کند؟؟!!
به ستاره شناسان بگویی, چند متر آسمان سهم تماشایت است!!
از کودکان رویاپردازت بخواهی خواب را, برای رعایت مرزهای اخلاقی
خطکشی کنند!!!
نه!
بعد تماشای تیزرهای “رستاخیز” ترسناکت گفتم:
“با دندان کرم خورده, نمیشود لبخند زیبا زد”
دیدگاهتان را بنویسید