من فرزند یک رابطهی نامشروعم
حاصل ترکیب حدی از غرور با مقدار غیر قابل باوری, تعرض
آنگاه که آسمان_
تخت خواب این هم آغوشیهای خودسرانه بود
خالقی دست در ارضای هر دانهــی که شد
با انقلابی از رویش هرزهترین علفها
که هنوز
این نازکشیهای عامدانه را
نامههای عاشقانه بفرست
به حدودی از بیاعتنایی… تهدید کن!
تا ما
گلهای پرچم داری شدیم
برافراشته بر قلّهی منطقهای دستساز
به توانی که میتوانیم با دُمِ عقربههای ساعتت_
شعبده بازی کنیم
توپی را پرت کنیم وسط حیات خلوت تنهاییـَت
به دلبری از شیاطین چشم چران… راهت ندهیم
با انقراضهای دست جمعی گاه گاهت_ قایم موشک بازی کنیم
تو…
هر منی…
حتی اگر قرن به قرن ضمیری ناخوداگاه را واسطه کنی
“خوانش”
قانون کلمههای دست به دست…
داستان ارتعاش خود اظهاریهای دوری بود_
خدشهدار…
خطوط ناخوانایی از ترجمههای دست نویس…
معشوقهــی “تکرار شده” در پایان هر فصل این زندگینامه
تا باور پذیر باشد همین علایق “زنده”
“زننده” نجوا…
“گوش خراش” نوازشم میکنی
که بارها گفتم با این همه منظومههای قابل کشف
دلیلی برای شمردن هنر نمایی دستانت نبود
داستانهای شاعرانه…
تو پادشاه رُمانهای زمان… آنوقت شاعر یک مُشت مناسبتهای تاریخ گذشته میشوی!
شبیه کهولتی تشنهی ثبت در تاریخ…
پیرزنی پرحرفت…
پدربزرگی گوش دراز…
گاهی اگر
به رسم ترکیب کلمات ارث رسیدهـَت دست درازی میکنم, سراسر بازیـست
به دست و پایی بیاراده مبتلا
سوار چهارپایی ناهموار
سرانجام…
هموکه از بینهایتِ دشت
به چریدن همین حوالی قانع بود_
منم…
سر در گریبان
سراسیمه از این همه جهتهای جغرافیایی, در ابعاد یک بُعد زمانی
زمانهی بی در و پیکریـیست
نمیشود اعتقاد زیرت را نشُسته گذاشت در معرض دید عوام
بی مجالی تمام پشههای منظره
به خود ارضایی حرفهای لُختت, دست میزنند…
به احتکار تنهاییـَت… دست درازی میکنند…
آنوقت منظرهی تاریخی میشوی قابل, قاب شدن
گاو صندوق شیشهــی, حامل منظرهی منجمدی از باورهای ویروسی…
کودکانی بلیط مجانی به دست…. غرق در تماشای برچسبی به رنگ جیغ بنفش
که داد میزد “با فاصله مطمئنه زایندگی کنید!!!”
هـــــــییییی
کسی: این آب ها قابل نوشیدن است؟
کسی دیگر: اگر تشنه باشی
دسامبر 5, 2015
دیدگاهتان را بنویسید