اخبار جنگ را که از روی نشیمنگاه آسایش_
به انضمام یک چیپس نیمه تمام وُ… / شلوارکی فراخ منظر وُ… / چند بطری خالی از هرچه درش بود, نبود شدُ… / وُ نابودم کرد_, تماشا میکنم
{از راحتی بیش از حدم, ناراحتی؟}
مسحور جنازههای حق به جانبـَم
تا چقدر میتواند آدم, در پیشگاه مادری چون سرنوشت, حرفشنو باشد!
آنچنان با ادبانه که_
به سبد سبد بمبهای خوشه ـی, نه نگوید…
به مصادرهی تمام هستی با لبخندی خشکیده روی لبش, رضایت بدهد…
به حدی غیرمنتظره “سورپرایز”ـش کنند, که فرصت نشود از تمام عوامل پشت صحنه “تشکر” کند…
{اهههه, ماست موسیرم تموم شد!!!!}
اخبار جنگ را که روی نشیمنگاه آسایش_
روبروی آخرین مدل دستگاه “نسیم ساز بهاری”ـَم تماشا میکنم
سرم به حساب و کتاب تلفات غیرنظامی, گرم میشود
به مردمان بینظمی, که صف “کشته شدن” را رعایت نمیکنند…
یا بیهیچ تجربهی قبلی, داوطلب حملات هوایی میشوند…
بچههای ول شده در کوچه و شهر
که با لجاجت کودکانه ـی , با اصرار مورد اصابت گلوله قرار میگیرند…
دخترانی, یک عمر باکره
که برای مورد تجاوز قرار گرفتن, لَه لَه میزنند…
خانههای کلنگی لازم به کوبیده شدن…
{چیپس بدون ماست موسیر, عین تُف سربالاس!!}
و کوچههای در صف اصلاحات عرضی…
مجری عشوهگرانه به خبر بعدی میرسد…
“ بالا رفتن قیمت گوشت, موجب بوجود آمدن صفهای طویلی در سطح شهر شده”
{ای بابااا. ادد همین حالا که یخچال ما خالیه!!}
دیدگاهتان را بنویسید