معشوق می‌سازم از فرط دلتنگی

معشوق دستانی
لبانت_
چاره‌های سرگردان_, تازه مزّه نمی‌دادیم به
قبل‌ترها تمام “خواستنی‌هام”_
از تو همین لحظه‌های لذیذ مانده که_
می‌بینی_عشقِ بیمار؟
محتاج به انحنای دست و پایت اگر
نباشی
خیال‌های بهتری_
بلدم با همین واژه‌ها
زیبا بسازم “نوازش”…
“بوسه”…
بی‌هیچ امتناع زشتی_
تو
لازم به فراموشی‌ـست
گاه لحظه….
گاه خاطره…
تمام چهره‌هایت!

“معشوق می‌سازم از فرط دلتنگی”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *