حین خیالش
-
به محض بیدار شدن، میمیرم
هرصبحبعد یادآوری دوباره گرانش زمین به تکتک سلولهای بودنم…و محاسبه دقیق سرعت و زاویه مناسب برای رهایی از سطح تختخواب…و…
بیشتر بخوانید » -
با آزارت
با آزارت_رواج داری در همه خیابانهای تنفسمآینه پُر از تو…پنجره پُر از تو…مثلِ شبهای بیمنظره_تماشاگرانت در سایهنادیده زیر دامنهایی پُر…
بیشتر بخوانید » -
من مبتلای خاموش توام
به موازات جنگ جهانی گونهی انسان برای بقا من با خیالات خودم درگیرم مدام از خط مقدم خوابهایم, جنازه میریزد…
بیشتر بخوانید » -
مُدارا میکنم
ما, در هم که پیچکهای دست و پا بستهای شدیمعین تعطیلات زمستانی کرمهای خاکیحجوم برده به جنازهی یخمک شدهاو که…
بیشتر بخوانید » -
یادمان رفته تنهاییم
روزها به توالی مسخرهای میگذرد سوار بر احتمالات زمان وُ دچار انتظارات جاذبه از خودم شبیه هر ذرهی سرگردان_ گُم…
بیشتر بخوانید » -
بشارت میدهم…
سرما خورده پنجره من سُرفههای خُشکش را آبپاشی کرده روبروی فساد باغچه, به پاک دامنیِ شهر,ـ شهادت … میدهم ما…
بیشتر بخوانید » -
ما انتخابهایمان محدود است
مقابل خوابهایت باید با احتیاط تردد کرد …روبروی چشمانت, با اعتیاد این رسم علاقههای مرسوم است که با دهنهای باز…
بیشتر بخوانید » -
دیگر کدام تپه قابل چریدن است؟
همچون چوپان بیپروایی از قضاوت گوسفندها جهانم، تنبان فراخیـیست، آویزان از گرهِ نهچندان سفتِ همین “دلخوشیها” فخر میفروشم به موسیقی…
بیشتر بخوانید » -
از آن جزایر خالی از سکنهام
رد پای تمام سرانگشتانش را یادم هست… تا تنم… عین وطنی ناآشنا… زیر پای دستهایش کشف میشد و من به نامگذاری قلههایم خوشحال بودم… از درههایم که براحتی نگذشت وُ_ چشمههایی که هربار سرکشید… هــــــیییییی چرا مردمان یک سرزمین, هوای وطنی دیگر میکنند؟ با همان لبهای آغشته به زبان مادری, کلمات دیگری را تلفظ… رویای فردایشان را روی سواحل دوری خواب میبینند؟!! من؟ از آن جزایر خالی از سکنهام… از آن سواحل صدای پارو نشنیده… از آن بکارتهای به رستگاری یائسگی رسیده… از آن درختهایی که به جز افتادن خوابهای رسیدهاش… هنوز دستی به چیدن میوههای تنش ندیده…. مراوده روزهایم؟ به شمارش موجهای دم غروب یا نمایش تن عریانم روی آینهی شبهای اقیانوس_, سرگرم……
بیشتر بخوانید » -
خشک خواهم شد
تجسم کن دهانی را_ در حالی که از کمبود اکسیژن در اتمسفر متعفن “مراوده” با آدمها دچار حملهی عصبی شوی…
بیشتر بخوانید »