از تعلیق آونگهای بیدرنگ
تا نرمینگیِ تزریقهای بیسُرنگ
بلوغ را چند ساله فهمیدی؟
من
نهنگی شبیه آدم
که گوسالهی قرمزی را هفت ماهه باردارم
زیر فشار این همه آبِ سخت
“سانتریفیوژ” همیشه تب دارم
که از تب و تاب نیفتاده_ درحال نفاق هستهای هستم
هستی یا نه؟؟!!
هـــــــــــــممم
گوشدراز که باشی
من قیچی به دستم
از آن دست آدمهای نخورده مستم که پرواز میکنم بدون بال / کِز میکنم در قهوهایترین تعبیر فال
دوازده ماهه_ نزدیک یک سال…
من افتخار بی وزنی آبم
شبیه یک اقیانوس وُ تنها یک وال…
به نُدرت بیکنایه حرف میزنم
انگار جنسیتم اشتباهی رقم خورد… گاهی خیلی خیلی زنم
گاهی که با دیدن کاغذ ویار ماست میکنم
با یک قابلمه واژههای خیس و ادویه احساس مزهدارِ / نفرتهای تُند / دلتنگیهای تلخ / ذوقهای شیرین…
هرچه دلم خواست میکنم
گاهی که هوس شقّشدگی قلم
هوس چند خط راست میکنم
هــــــوووففففف
تُف به این شاعرانگی و این هوای نوشتن دربست
راستی گوشی هنوز دستت هست؟؟!!
امـــــــمم
بارها برایت گفته بودم باردارم
گاهی دردم می گیرد
لگد که نه
توی سرم کسی جیغ میزند
گاهی کسی غنچهی زخمهای سر وا نکرده را تیغ میزند
فردایی خشن / امروزی لطیف / عین خشخاش
عین کَیف ابتدای بدمستی و سرخوردگیِ بعدیِ سر دردهـــاش
نترس… جلوتر بیا
تا مرغ هست آدم نمیخوریم… با ما باش
نسل چندم بودی؟
اهااا…
شاید به جعبه سه رنگ قرصهایم ربطی نداشته باشد ولی دیشب یک خواب آبی دیدم
یک خواب
شبیه اکران فیلم از پشت خالیِ پنجره… یک قاب
یک ساعت دیدم که عقربههایش دور نمیزد
انگار منتظر سوار شدن من باشد
شبیه جاذبهی خالیِ یک تاب
عین منظرهای ندیده
یک حس ناب
میفهمی نه؟!
احمق نباش
هَی نگو کاش وُ…کاش وُ… کاش…
دستهای تو هیچ شباهتی به ردپای من ندارد
آدمی نباید خودش را جای هر خری بکارد
یعنی فایده ندارد!
تو و من
فهم هم نمیشویم
بلند بلند… داد هم بزنیم
هنوز به حواس هم کَـرّیم
من در شکهای شفافم غوطه ورم
چند دقیقه مانده به خفه شدن
نفس کم میآورم
اصلا خواستی باورم نکن
من مزخرف گوی بی در وپیکرم
الاغی کمی ادبیات خوانده
وزندار میشود عَرّرررر عَرّرررررم
خواستی نکن باورم…
نکن باورم…
سپتامبر 4, 2012
دیدگاهتان را بنویسید