تنها ماه /
از تمام دهانهها /
فراموشت شده
بزرگترین سوراخ چادرِ سیاهِ خدا /
که از همین شیـر
دلایل زیادی به جهان
سرازیر
هدر رفت شبهای زیادی /
ما سرگرم خوابهایی شدیم تکرار شدهتر از طلوع
و غروب که
کابوس رنگارنگتری_ میشد هر روز لب پنجره نشست وُ_
نَشت رنگ طلایی آسمان را روی تاقچه
تماشا کرد /
و گاهی که از تجربه نمیترسیدم_ انگشت کنجکاوی را
به رنگ نارنجی ثانیههای آخرش آغشته کرد وُ_
میمکیدم /
آخر مرا
همین چندین میلیون سال پیش از منظومه شیری گرفتند /
هنوز تا چند سیاره آن طرفتر
تاتی تاتی میکنم /
برایم دیدن هر آنچه از پشت عینکها… تلسکوپها… ذره بینها… تعجبآور است
هرچیز که پیدا میکنم_ اسباب بازی
و برای گفتن احساسم هنوز
به کلمات خدا محتاجم /
هــــــــــــــــــــــــییییی
به شکلی از بودن خاطره فکر میکنم که
پیشرفتهتر از یاد آوری_
میتوان لحظههایش را دوباره زندگی کرد /
مثلا هر روز این علاقه را میشود روی یخچال
نکته برداری کرد
برای وقتی که مثل حالایمان نبودیم /
بفهمیم چه چیزهایی فرق میکرد…
چه سوالات تازهای ما را به این روز انداخت…
بعد کدام چشمو همچشمی این بلا سرمان آمد… /
همممممممممممم
نمیشود از ایمان تو گذشت /
نمیشود از ابتلا به دعای شبانه فرار کرد /
آغوش تو پستانهایی داشت که مرا
از تمام خوردنیهای جهان بینیاز
تو میتوانستی در جهنم پر از خورشیدی باشی و من
درون کپسولی سیر از خون
اکسیژنهای تو را تنفس کنم /
هر اندازه تاریکی داشت…
میتوانستم تحمل کنم /
هــــــــــــــــــــییییییی
لحظهای که
به دنیای بیرون از
احاطهی تو آمدیم /
آن پرت شدن را
هیچ کس نمی تواند فراموش کند
(خوانشی از یک دوست https://telegram.me/shadimh/486 )
دیدگاهتان را بنویسید