خسته نباشید
ای شکارچیان جنگلهای بتنی
چه آنها که در نور روز دنبال آهوهای جست و خیزند…
چه استتار کنندگان شب زنده دار…
ما گیاهخواران که
روزیمان دست خداست
هــــــــــــیییی
نه دشت اهل رفتن بود…
نه علفهای هرز_ راضی به توبه…
کافیست سر به زیر باشی و گاهی برای ادای ارزشهای والای اجتماعی ندا بدهی “مــــــاااااااا”
هرکه هرچه خورد حق داشت از دانستههای درون معده آثاری روی بوم سبز دشت باقی بگذارید
تا به لطف معرفت پشهها_ تاثیرمان
مریدان بسیاری داشت
بوی بینشمان همه جای دشت میپیچید
حشرات دیگری ایمان آوردند…
و آنچه از ایمان ما باقی ماند
به خاک برمیگشت
همممم
رستگاری مگر همین نبود؟
هـــــــــــــــــــــــيیییی
شیطان از آنجا رخنه کرد که
دوشاخی برای گاز زدن
به گناه علفها شک کرد و پرسید: “وقتی مجبورند هرزه به دنیا جوانه بزنند. چه تقصیری دارند؟”
ما گفتیم: “گناهکاران از اسید معده گذشته_ راهی بهشتند”
گفت: “پیش از روییدن_ چرا گناه سرنوشتشان شد؟”
گفتیم: “خدا خواست”
و گرسنگی
مراقبه اهل شک شد…
هوووووووفـــــــ
خسته نباشید
ای شکارچیان جنگلهای بتنی
ما گیاهان که
سرنوشتمان دست خداست
(لقمههای ساکن اسلام آورده_ همیشه تسلیمـند)
دیدگاهتان را بنویسید