“به تو که بیداری”
به لطف چشمهای همیشه بیدار شهر
شب بزور معلومم
آغوشهای بازِ پنجره_
ســــــرد
از بارش گرم سنگهای آسمانی_ محرومم
انگاری
آنقدر که عاشقی_ باید اهل کویر
پیش به سوی خانه خرابی خدایی اگر_ دوباره سنگ های آویزان
بزرگترین چشم زمان
روبرویت_
آسمان است / آسان بادکنک بازیهایش
بزرگ راهی
بی چراغ هم_ چشمک زن
سرسرای ستون های نادیدنی
دیدیم ما
و فهمیدیم جاذبه_ اطمینان همیشگی نبود
در رستگاری به سوی تو
هَی سیاهچالههایت
در هالههایت
ستارههای تازه به دنیا آمده_
از سال ها دوری
کُشنده باورمان_ میکرد
{معشوق بزرگتر از خودت!!}
نمیفهمی!!!
باورت نمیشود!!!!
هـــــــــــــــــــــــــ ی
تو…
نه اهل لمس!
نه بوییدنی!!
چطور عاشقت باشم؟
(سال ها قبل دیدن ما… تا سالها بعد مُردنشان… ستار ها عاشقند)
ژوئیه 31, 2013
دیدگاهتان را بنویسید