به دهخدا گفتم: “برای این حجم از بارش کلمه
کفایت نمیکند, پخش زندهی همهی کانالهای فاضلاب ادراکم”
باید از تمام فازهای مجاری ادراری, بهرهبرداری کرد…
به خبرگزاری شبکیّهی چشم تذکر داد “ مرتّب شکّ کُند”…
نفس کشیدن شُشهای “آزادی خواهی” را طوری به مطالبهی “دویدن” انداخت_
که بی هیچ خفقانی, خودش به شماره بیفتد…
دندان را, به جان دندان…
گوارش را مجبور کرد تمام اسیدهای معدهـش را درگیر هضم “یک دانه” کند…
به دل و روده نهیب زد: “روا نیست هر ویتامین غیرخودی, جذب بدن شود”…
مغز را درگیر تسلسل اعتقاد…
به تمام معادن “احساسی” دستبرد زد…
هــــــــــــــــــــــــــــییییییی
به دهخدا گفتم: “به کفران نعمت آسمانیـت_, لال می شوم”
میلولم لای سکوت معنادار این همه ستاره
که در حکومت نظامی شب
نور میرویانند…
به دهخدا گفتم…
In
دیدگاهتان را بنویسید