من کاشف الکلم

ما مسافران دست‌پاچه…
که هرچه منظره باز کردیم_ پوچ بود
حتی خارهای سر راه_ به قصد کمی هم‌نشینی
پنچرمان کردند
ساکنان دشت…
همه گل‌های پرچم‌داری شدیم_رنگارنگ
رنگین‌کمان های دَیم…
چقدر دلم میخواست حالا که پروانه‌ـَم
اهل دویدن باشم
به دُمبال باد…
اهل دمیدن باشم

 

سرم سوار خواب شد
سفر را…
رویا دیدم
یا اگر_
“من”
چرخ ناک‌ترین مسافر این حوالی‌ـَم
تا فکرم را از پنجره بیرون بردم_
بادهای خورشیدی پیچید
توی موهای سرم
چشم‌بسته خودم را در سبزترین منظره‌ی دوردست_ کاشتم
من کاشف الکلم
مخترع شفاعت بی‌دردسر خدا
از وقتی که یادم هست نوزادم
وابسته به پستان‌های شیری آسمان
شروع دویدن بال‌هایم
از خزیدن شروع شد این رستگاری
که حالا شرافتمند
صاحب پروانه‌های کنترلی‌ـَم
به مهار بادهای خورشیدی_
فکر می‌کنم اگر تمام دشت را بچرم_
بعد چندین خواب شیرین
خودم قابل پریدنم
که پروانه می‌شوم باز
سوار چرخ و فلک‌های صورتت
اگر_
“من”
چرخ ناک ترین مسافر این حوالی‌ـَم؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *