هنوز در پیله ماندهـی؟ مادرم
تا یادم نرفته بگویم… مرا روی خرمگسها تخم نگذار
از مزهی زندگی قبلی پشیمانم
خوابم را
روی دیوار تمام پیله… بالا آوردنم_
دست خودم نبود
فلکم نکن!!!
این تهوع را_
دچار تحولـم…
قول میدهم خواب سوزن نبینم
پروانه خوشرنگی باشم…
اصلا این مدادرنگیها
هر رنگی که خواستی
باشم؟
هممممممممممممم
مثل ملخ ناطقی به پریدن از این شاخهی حرف… به دوشاخهی فرو رفته در پریز سردرگمیهای بیپایان_ عادت دارم مرا همین کابوسها زنده نگه داشته که هر صبح رختخوابم را بندازم روی بند رخت تا خورشید با خیال راحت با بالشم خودارضایی کند… محض دلخوشی, به پیچک پشت پنجره بگویم_ “زیر ابروهایش را, قشنگ برداشته”…به گل نرگسم, قهوه تعارف کنم…بیسُرفه و دود و خطر سرطان_ هرچه دلم خواست, تنهایی بکشم
هـــــــــــــــــــییییی
هنوز در پیله ماندهـم, مادرم این اتاق را… این جریان فاسد هوا را… در حوالی گوشم هایم این رکود ارز صدا را… اگر از من بگیرند_, بعد یک مراودهی ساده با علفهای هرز باغچه یا اگر نسیم, حتی به قصد بامزگی با من شوخی کرد… با تمام کاغذهای سفیدی که ننوشتم… خودسوزی میکنم
دیدگاهتان را بنویسید