همچون چوپان بیپروایی از قضاوت گوسفندها
جهانم، تنبان فراخیـیست، آویزان از گرهِ نهچندان سفتِ همین “دلخوشیها”
فخر میفروشم به موسیقی ناموزونِ غیر مقامی
که برای کوه و دشت وُ_
این قوچهای سرگرم جفتگیری، بیاعتنا به زیباشناسی نتهایم_
هوایی فارغ از فکر “چه هستم؟ کجا بودم؟ دیگر کدام تپه قابل چریدن است؟” را بداهه مینوازم…
شبیه شاخِ شوخطبعِ سرشکستگیِ یک بُز
در تمام سوراخ سمبههای متجاوزگران نبوت نرینه
که در نوبت رستگاری، به رویای قابل آبستن “ایمانم” دست درازی میکنند_
فرو کردنم، شامل فرو شدن از پشت میشود…
مثل خر خوشبینی خبر از هر جهان پر از دشتهایِ بینهایت قابل چریدنی بدهند_
خیرخواهانه باور میکنم…
عین عاقبت اندیشی یک سگ گلّه
هرلحظه با ترس، تمام خاطرات لحظههای پر از آرامشم را، سرشماری میکنم
هــــــــــیییی
کدام استثمار؟
من خودم مستعمرهی یک خدای دست نشاندهام
مثل تمام چوپانهای اقماری مدرن…
مثل زیردریاییِ حاوی کاشفان دنیاهای ناشناختهی ژول ورن…
یا تمام کارگران سادهای که پیچهای شش پهلوی بزرگی را با مشقّت، سفت میکنند
تا معادلههای فیزیک ثابت بماند، در شتاب دهندهی تحقیقاتی سِرن…
دیدگاهتان را بنویسید