بشارت می‌دهم…

سرما خورده پنجره
من سُرفه‌های خُشکش را آب‌پاشی کرده
روبروی فساد باغچه, به پاک دامنیِ شهر,ـ شهادت
… می‌دهم ما پیامبرانی با اعجاز آبیاری قطره‌ای
…با سموم تصویب شده در نهادهای جهانی ضد‌بشری
… معابدی ابدی از ظرف‌های پلاستیکی
…با عصایی که به هر کالیبر مورد نیازی برای کُشتن تبدیل می‌شود
…و تسهیل دسترسی به مرزهای حماقت
…و پرورش اخلاق در محیط گلخانه‌ای
…و قرص‌های جلوگیری از انقراض

بشارت می‌دهم هر انشعاب حیات را
بهشتی‌ـیست پُر از اکسیژن‌های غیرقابل تملّک
که بی‌هیچ نگرانی برای عقب افتادن قسط‌های خوشبختی
بنشینید روبروی پنجره و از زمستان ابدیت, لذت ببرید


هــــــــــیییییی
سرما خورده حنجره
من به ارسال امواج مغزی “منظور” به سرزمین‌های دور “برداشت” فکر می‌کنم
و عطسه‌هایم در تلاش برای گرده‌افشانی,ـ
آغوش هیچ معشوقه‌‌‌‌‌ای را مبتلا نمی‌کند
,_خیالم را به سوی سنگ‌دلی دیوار پرت کرده
پاره می‌شود کیسه‌ی آب این شعر‌ها
تا طفل وَنگ‌زنان “خوانش”, در چشمان تو به دنیا بیاید

(مادر خوبی باش)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *