به موازات جنگ جهانی گونهی انسان برای بقا
من با خیالات خودم درگیرم
مدام از خط مقدم خوابهایم, جنازه میریزد وُ خون هزاران آرزوهای قتلعام شده, در رگهایم جریان دارد
همین دیشب
خواب دیدم دارم چشمهایت را در باغچه میکارم
دستانت را به شاخهی بلند انجیر حیاط پیوند زده بودم و تمام گلدانهای روی ایوان به لبانت اقتدا میکردند
روزها… هفتهها… سالهاست که زمستانهای پشت پنجره را، منتظر بهارم
سبز خواهی شد _ و من هَی از هوسِ هرسکردن انگشتانت طفره میروم و تمام حیاط پُر میشود از پیچکِ نرمِ موهایت…
همممممممم
بیدار که شدم
با تکتک دیوارهای اتاق، غریبه بودم
دهنم، خشکترین کویر زمین بود و_
عین اسبی فرار کرده از خط مقدم خونینترین جنگ تاریخ, نفس نفس میزدم
هـــــــــیییییی
این روزها
در تنازع بقای فکرهایم
هربار که خیالی از تو مهمان تنهاییام میشود، چشمهایم را با آب و صابون میشویم
دستهایم را به محض اینکه میخواهند از تو بنویسند در الکل فرو میبرم
زبانم در انفرادی دهن، قرنطینه است
جهانم در حضور انکار ناپذیر تو، مثل زمینی که در حضور سهمگین جاذبهی خورشید
راهی بجز سیارهشدن ندارد
من_ مبتلای خاموشِ_ توام
و این متنها چون اعترافات اجباری محکومین اعدام دیکتاتورترین حکومت تاریخ
از دستم, در میرود
آن بیرون؟
خیابان مبتلا به حماقت واگیردار بود و هوای رابطههای بدون قرصهای پیشگیری به چشمهای تمام مردمان زمین دست میداد
شهوت نزول بر شرمگاه ساهاندیشی همچون نسیم دلنشینی، عقاید دستسازی را شعلهورتر میکند وُ_
آدمی، کز کرده در سنگرِ ترس
ترکیب طلائیاش را برای فینال تازهترین رقابت جهانیِ -قویترین گونهی حیوانی- آماده رفتن به زمین میکند
آنجا که دانشمندان, سربازان گمنامی رهسپار میدان نبرد
توسط محبوبترین دلقکهای تماشاگر با پلاکاردهای (در خانه میمانیم) از پشت پنجرههای مجازی تشویق میشدند
و وفادارترین تماشاگران برای لیسزدن تیرکهای دروازه رقیب, صف میبستند
هـــیییییییی
به موازات جنگ جهانی گونهی انسان برای بقا
من با خیالات خودم درگیرم
راستی تا حواس ما_ فرزندان متجاوز نیست
مادرمان زمین، دارد آبرویش را کوک میزند
دیدگاهتان را بنویسید