آرام بخوابید… کابوس تازه‌ای روی پرده رفته است

از حس شوخ‌طبعی
تنها اعوجاج ناموزون لب‌ها، هربار که سرنوشت
با چیره‌دستی تمام، تراژدی جدیدی به خط داستانی روزگارمان اضافه می‌کند، مانده
از مقام انسانی
سوسک‌های سخت‌جانی با امکان حیات در هر شرایط غیر قابل باوری شدیم، از فاضلاب الهی رانده
بر تخت جهالتی
باورمان نشد “فرو رفتن” عاقبت تمام ساکنان مرداب است, ای پرنده‌های دیر باور، خود‌خوانده

با اینکه بهار
در تنظیمات هوای شهر_ اکسیژن را کم کردند…
به گلوی خسته‌ی جویندگان سطل آشغال‌های شهر_ سُرفه تزریق کردند…
نقدینگی ناچیز خیالمان از حس زنده بودن را_ به تیربار تورم بستند…
در تابلوهای راهنمایی هشدار دادند_ به تقاطع غیر هم‌سطح قسط‌های روزمرگی نزدیک می‌شوید…
با بیلبورهای بزرگی، هَی یادمان آوردند_ “خوشبخت‌ترین شهروندان کهکشان, شکرگزار باشید”…
نگفتید…
حد دخول نگاه عاشقانه کجاست؟
به سمت کدام قبله می‌توان با صندوق انتقادات خدای مکتوب‌تان، مکاتبه کرد؟
جز آفتابگردان‌های موحد، حق تمام رویندگان فکر_ خشک‌‌سالی است؟
نوبت ما شهروندان اضافه_ دقیقا در چندمین خطای انسانی‌ است؟

هـــــــــیییی
تازه نمی‌شود وقت
تقطیع نمی‌شود زمان
ادامه‌ی کشدار دیشب است_ صبح
و تکلیف شبانه‌ی رونوشت هزار باره‌ی تاریخ است_ سرنوشت‌مان

آرام بخوابید… کابوس تازه‌ای روی پرده رفته است

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *