گاهی که تابستان بود مینشستیم زیر گوش پنجره
از چکههای حیاط گوش میدادیم
به یاد باران…
که شُسته رُفتهترین تابلوی شهر را
برای تماشا میکشید.
چشم بسته میدیدیم و صورتهایمان خیس_
میشد
“آگاهی” ؟
الگو شناسی از تکرار افتادن سیبهای قرمز یا زرد… دقیقا یادم نیست
یاد چیزها میافتادیم یا…
فهمیدی بعد خوردن یک سبد توت، مزهشان چقدر خوشمزهتر است؟
بامزه است
خواستگاه هوسهای ساده
عصب شناسی پیچیده
هــَــــییییییییی
دلهره چه؟
چطور میفهمیم سرگردانیم؟
دیدگاهتان را بنویسید