آرام بخوابید…
کابوس تازهای روی پرده رفته است
پس از خورد و خوراک کافی_
گوارش جهان بخوبی کار میکند.
باید روی برگهای تاریخ…
خونهای تازهای…
دردهای تازهای…
زایش است یا دفع؟
من خودم سرگرم مُدارایم
بر مدار خیالاتم سیاره سوار میکنم و یکی یکی طول موجهای خیالات قبل خوابم را کوک میزنم…
شاید بعد این مرگها، به اندازهی یک بوسه زندگی کنم…
شاید بعد این زندگی، به اندازه تمام عمر بمیرم…
حتی از همین بیخوابیهایم هم موشکهای شک میسازم..
و به صلحآمیزترین شکل ممکن با تمام “خودم” وارد جنگ میشوم…
“من” کافیست…
میتوانم هر یک از شما نیز باشم…
آبستن خیال و خواب…
راستی بعد این همه بیخوابی…
شیرینترین خواب به سراغ چشمهای ما میآید؟
دیدگاهتان را بنویسید