ارتکاب به نوشتن

بی‌اینکه جسارتی به شب کرده باشیم_
مخاطب فحش‌های رکیک شب‌بوها شدیم
وگرنه که ما هیچ خصومت غیرقابل بخششی با زندگی, نداشتیم
تمام دلخوری ما از بهار را هم اگر می‌خواستیم داد بزنیم
فوقش می‌شد پچ پچ معصوم “ فایده ـ‌ی گل‌ها برای گرسنگی چه بود؟”
“گل خودش چه بود؟” “چه فرقی با سبزه داشت؟”
“جز اینکه سرانجام هضم دشت با فلسفه‌ی گاوها, زمین را حاصلخیزتر کرد!”
“ما همین فایده متعفن را هم برای مادرمان زمین, نداشتیم”
‌‌
همممممممم
ارتکاب به نوشتن
نشستن روبروی پنجره بود
و دنیا را به شکل گلدان دست و پا بسته ـی, دیدن
حسادت کنی به ابر…
به گنجشک…
قاصدک…
ما خواستیم هوای ناخوش بودن را دلپذیر کنیم… / خورشید را با نوشتن از نور, بنوشیم … / خاک را غنی از صرف “زندگی”… / ما به جز ریشه داشتن_,
چه تقصیری داشتیم؟!!

هـــــــــــــــــــیییی
الاغ هم عرررر عرررر می‌کرد
تا لبخند زدیم روبروی این وقاحت…
زبان بسته ماییم….
خجسته ماییم…
خسته ماییم…

{در گردهمایی خیابانی… دست به دست مرگ… باید اعلان انزجار از “زندگی” کنیم}

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *