گرچه الاغی با قابلیت مخابرهی نظریات فلسفیام
و هر روز صبح در انعکاس برکه، از سفیدی دندانهایم مواظبت میکنم
و عادت دارم روی تخته سنگی نشسته، با دو تکه چوب بلند علف میخورم
یا با آخرین ماده شیری که به شکارم آمده بود (بعد کمی جست و خیز نامتمدانه) گپ دوستانهای زدیم و_
به تنوع سبد غذایی و لزوم گنجاندن وعدههای سبزیجات در رژیم بعد زایمان، تشویقش کردم
یا عادت داشتم از کُرهگی، هیچوقت قاطی چریدن علفهای دشت، گلها را گاز نزنم
( گرچه هربار تمام گله، به این وسواس ابلهانهام میخندیدند و اعتقاد داشتند گلها خوشمزهترند)
همممممم
میلی نداشتم به خوردن زیبایی
حتی برای سرانجام هضم علفها، احساس گناه میکردم
تبدیل آن همه لطافتهای خوشبوی سبز_
به چیزی متعفن و زشت
ولی
هرشب به تمام دوستانم، بعد هربار دفع آزادانهشان در رهایی دشت_ فکر میکنم
یا بعد هربار نماز عاشقانه در حضور خداوند، بیخود شده_ به سجاده لگد میزنم
آن عشق افلاطونی را فراموش کرده، ارضای بدون دخالت لوازم پیشگیری، در هر ماده خر زیبایی را تجسم می کنم
فشار بیارادهی لگنهایم در آن لحظهی موعود را، تبسم میکنم
هییییییییییییی
گرچه الاغی با قابلیت رعایت مرزهای اخلاقیام_ ولی
به مدارهای خوش تجرید فکر میکنم
روبروی سنگ… روبروی درخت… روبروی الاغ های بیاختیار…
برای “ تفکر”ـتان اگر لبخند افتخار زدید
با رنج سردردهای “حقیقت” چه میکنید؟؟!!!
دیدگاهتان را بنویسید