انگار
یکسره تمام نورها
خشکیده دست تابندگی
اتفاقت
که چقدر دیدنی
همینکه پرسید از خودم “چه اطمینانی به چشم!”
چشمههای نور
فریب میخوری از تصور
فقط کشیدی روی_
همین زمین سفید
اسیر سرگیجههای زمانیم…
نه؟
جاذبه را؟
باور میکنی در هیاهویی کهکشانی پر از دوندههای نور
“زندگی” را
فقط ما برنده شده باشیم؟
هـــــــــــــــــــــــــــ ی
“از تمام حقیقت_ فقط خورشیدی”
دیدگاهتان را بنویسید