تنها پلاستیک‌ها ماندگارند

تنها پلاستیک‌ها ماندگارند…

آن شبی را که نشسته بود روبروی پنجره نگاهم, تمام حواسم تماشا بود
سکوت را درحال ترسیم
مثل ریاضی‌دان دیوانه‌ای, تمام منحنی‌های موهایش را عاشق هندسه بودم
از بلندای هر بهانه‌ای بالا می‌رفتم برای شنیدن…
شیمی غیرقابل تجزیه صدایش را دنبال مهمان بعدی جدول تناوبی…
از هوای ابری روزگار که می‌گفت… / از تورم حماقت در اخلاق خلایق هم‌وطن… / از آرزوهایش که کاش روزی مسافر آسمان می‌شد…
خنده را با تمام عصب‌های خسته‌ـش, تمرین می‌کرد… / هرروز…
خنده‌هایش…
فراتر از یک تبسم ساده_ به اخم رهگذران خیابان, بَر می‌خورد…
خنده‌هایش…
تنها لحظه‌ای که می‌شد بدون هیچ زحمتی در رقابت دونده‌های نور, برنده لحظه‌ی کشدار نسبیت شد…
خنده‌هایش…
شبیه اولین نسیم بهار, به زمستان هر دلی که می‌وزید, چاره‌ای جز بهار نداشت…
جز منی که…

هــــــــــــیییییییی
تنها پلاستیک‌ها ماندگارند…

سبد سبد گل چیدم پیش پای دل‌واپسی…
به تمام درخت‌های پیاده‌رو اگر دخیل بستم….
حتی چراغ‌های راهنمایی می‌دانستند یک موجود دلتنگم
از کشدار بودن قدم‌هایم… یا افق رویداد تخت‌خواب، که مرا از هرکجای مدارهای مدارا به سمت خودش می‌کشید…
تا به محض اقتدا به قبله‌ی خواب… پرده عریض اکران تمام خیالات ناممکن می‌شد سقف اتاق….
امکان؟
هـــمممممم
کدورت دیرینه‌ای با تحقق هر آرزویی دارم
یا کسی چه می‌داند
شاید پروانه‌ای بلند پروازم
که رویای قله‌های بلند کوهستان می‌دید و بال‌هایش طاقت سرزنش یک نسیم ساده را نداشت
فیزیکدان سالخورده‌ای زمزمه کرد: تصادفی‌ـست سرنوشت ذره‌های کوانتوم…
شاید… قاصدک‌ها را ببین.. بدون زحمت بال زدن… مسافر هر ارتفاعی می‌شوند…
لانه‌ی گنجشک, روزیِ هر شاخه‌ای می‌تواند باشد…
من خودم قاصدکی را دیدم که اهل آفریقا بود!

هـــــــــیییییی
تنها پلاستیک‌ها ماندگارند…

معجزه پیامبران عصر ما, آیه‌هایی سوار بر شترهای نور بود…
افساری تنگ بر گردن مرگ…
زنبورهای مکانیزه… / ابرهای آبستن… / لشکر ویروس‌های ولایت‌مدار….
هزاران بار انتقام برادران و خواهران قرن‌های پیش را از موش‌ها گرفتیم…
از تمام مخلوقات رنگارنگ خداوند در صندوقچه یخچال‌هایمان, یادگاری برداشتیم….
جهان جای قشنگی‌است…
بینهایت کهکشان و بینهایت سیاره برای بی‌حوصلگی‌های آخر هفته دارد…
من خودم از آن یتیمان بی‌ادب کهکشانم
گل‌های زیادی را مچاله کردم…
بی اینکه از غلظت زیبایی منظره‌ای کم بشود, در دریاچه‌های زیادی شاشیدم…
به غرور آفتابگردان‌ها برنمی‌خورد, هرچندبار دلت خواست بلند بگویی; چه گل‌های بی‌شعوری هستند…
حین شام… به تزئین سبزیجات مرغ سوخاری شده‌ای نگاه می‌کنم و خیالم… چه گونه‌های احمقی…
مجری اخبار بین کهکشانی، خبر از افزایش امید به زندگی تا هزار سال می‌دهد و من پیروزمندانه لبخند می‌زنم…

هـــــــــوووووووفف
تنها پلاستیک‌ها ماندگارند…

گرچه پلاسیده از گرمای خورشید ولی… روی تنشان تاریخ انقضای تمام غرورهای آدم‌ها حک شده…
خالق مهربانی نبود انسانیت…
مثل خداوند آسمان… بعد خلقت این همه جانوران نورانی.. به خواب مرگ رفت

{ گفته بودم؟! از آن یتیمان بی‌ادب کهکشانم }

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *